یکی از دوستانم بعد از کلاس مرا تا جایی رساند. خیلی با هم صحبت کردیم، خیلی درد دل کردیم. میگفت: خواهرم هفده سال هست که کانادا اقامت دارد. خودم هم چند باری کانادا رفته ام، اما بعد از چند روز دلم میگیرد. سوار هواپیما میشوم و برمیگردم. اصلا من دلم لک میزند برای فحش دادن های ملت پشت چراغ قرمز! دلم تنگ میشود برای صف های بانک.
به زاینده رود اشاره کرد و گفت: اصلا دلم برای مادرم تنگ میشود. نگاه کن، مادرم چطور آغوشش را برای من باز کرده، نگاه کن از شکنج موهایش گل محمدی میریزد! نگاه کن چشمهایش پر از برق خواستن است. مرا میخواهد، من او را میخواهم. میخواهمش.

آه ای خدا. دارم فکر میکنم اگر رفتم، برمیگردم؟ مگر میتوانم برنگردم؟ اینجا، تمام وجود من اینجاست.

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

behnamkala2.parsablog.com طراحی سایت و ساخت سایت بهینه سازی شده دارکوب تعمیرات لوازم خانگی Weed تناسب اندارم وبلاگ آقای خشکبار شرکت پشم سنگ اصفهان جرم گیر دندانپزشکی Sarah