الان حسرت میخورم که چرا دست هایش را نبوسیدم. چرا بوی تند نفس هایش را ورنچیدم. گلدان هایی که او کاشته بود، تمام یاس های توی گلدان بهانه اش را میگیرند. عزیز در خاک خفته من.

گفتم: آقاجون اگه طبیعت بهمون بی رحمی کنه، اگه طاقت نیارم، اگه از گرسنگی بمیرم چی؟

چشم هایش را در هم کشید و گفت: اوه پسرم، من میمیرم، اما تو زنده خواهی ماند.

تمام اتفاقاتی که در زندگی ام رخ داد نگاهی تازه، دریچه ای تازه به رویم گشود. وقتی وارد اتاق شدم بوی کهنگی نفسهایت را شنیدم. نفس میکشیدی، اما خیلی قبل تر، خیلی کهنه تر.

آقاجون، میخواهم بگویم بعد این چند ماه که خودم را نگاه داشتم، بعد اینهمه دلتنگی که از آن دم نزدم، آبروداری کردم، دیگر نمیتوانم. قلبم تیر میکشد. خوب میدانی چه میگویم.

دستم را روی رگ گردنت گذاشتم. همانجا که خداوند به تو نزدیک شده بود. درون آن رگ صدای نعره هایم، گریه های دلتنگی ام مخفی شده بود. آخر با دعوا میگفتی: مرد، اگر مرد باشد گریه نمیکند، میمیرد!

روزهای آخر میدیدم پشتت را به من میکردی، هق هق میزدی. پشت تابوتت که راه میرفتم انگار از خودم دور میشدم. هر قدم به جلو که برمیداشتم پاهایم سست تر میشد. تو چه میدانی پشت تابوتت راه رفتن چه دردی دارد؟ 

آقاجون، گریه کنم یا بمیرم؟ مرد باشم یا نامرد؟


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

جوابشو بده بیماری های روحی و روانی تلخ و شیرین rekat املاک گيلان فروشگاه تی وی فول آموکس ارائه انواع لنت با کیفیت پرواز کن