پدر روزهای آخر در دو دستش  عصا میگرفت. راه که میرفت، عصاها را روی زمین، پشت سرش میکشید. ولی نمیگذاشت کسی کمکش کند.

میگفت: مرد باید هزارتا از خدا بخواد، ولی یکی از بنده اش نخواد!


پی نوشت: کاش این درد آرام میگرفت و من احساساتم را منتشر نمیکردم. خوش ندارم ناراحتی هایم را به دیگران انتقال بدهم. خدایا مدد کن.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دانلود کتاب هزار طلسم pdf مجموعه ازهزاران طلسم ودعا انجام پروژه های ایکسل و اکسز مهاجرت به کشور های جهان Michael دبستان طلوع فجر 2- کلاس سوم یک پیامبرِ بی معجزه هایک ویژن ما را به جبر هم که شده سر به راه کن وبگاه رسمی شهید بزرگوار محسن حججی